راوی داستان جین لوئیز دختر یك وكیل است كه داستان را از 7 سالگی خود آغاز می كند. بصورت خطی ماجرای زندگی اش را در شهر می كمب در ایالت آلاباما شرح میدهد. او با پدر وكیل ، برادرش جیم كه 5 سال بزرگتر از خودش است و یك زن سیاهپوست جدی و مهربان كه بعد از مرگ مادرشان از جین و جیم نگه داری می كند زندگی كرده است.
تا نیمه های كتاب ما با نحوه زندگی مردم این شهر كوچك ، تعصبات شان ، دوستی ها و دشمنی ها و مشكلات معیشتی آنها آشنا میشویم.
پدر جین لوئیس وکیلی جسور و انسان دوست و پدری فهیم، دوست داشتنی و آرام است كه در كارهای بچه ها بیش از حد مداخله نمی كند و به كنترل غیر مستقیم و تذكر بسنده می كند. در نیمه های كتاب پدر، وكالت مرد سیاه پوستی را به عهده می گیرد كه یك سفید پوست به دروغ متهم به به دخترش كرده است . خانواده شاكی همیشه مست و مجنون هستند و بر اهالی شهر دروغ شان آشكار است اما كسی اهمیتی به مظلومیت تام- متهم نمی دهد. با پذیرفتن این وكالت ، خانواده ی جین مورد آزار و اذیت مردم سفید پوست شهر قرار می گیرند وبچه ها كه آسیب پذیرتر هستند وضعیت پیچیده ای را تجربه می كنند. به شناخت عمیق تری از انسان ها ، جامعه ، اطرافیان و پدرشان دست می یابند. در این مسیر مجبور می شوند با شرایط تحمیلی مبارزه كنند.
روایت رمان ساده و پركشش است. انتخاب راوی نوجوان یاد آور "بارون درخت نشین" ایتالوكالوینو است. این رمان به حق یكی از شاهكارهای ادبیات جهان محسوب می شود .
نام كتاب به این دلیل انتخاب شده كه پدر جین در یك صحنه، تفنگ بادی ای به فرزندانش هدیه می دهد و یاد آوری میكند هرگز به مرغ مینا شلیك نكنند چون مرغ مینا پرنده ی بی آزاری است.
در پشت جلد کتاب آمده : "تم اصلی رمان معصومیت و قربانی شدن آن در برابر بی عدالتی و تعصب نژادی است."
این كتاب پیش از این در سال 1347 به فارسی ترجمه و منتشر شده بود و حالا در سال 1390 دوباره به همت نشر امیركبیر در اختیارمان قرار دارد.
دیالوگ هایی از فیلم کشتن مرغ مینا
آتیکاس فینچ (گریگوری پِک) [دخترش، اسکات، را روی زانوهایش نشانده]: چیزایی هست که هنوز اونقدر بزرگ نشدی تا بفهمیشون. شایعاتی توی شهر هست که من نباید خیلی برای دفاع از این مرد تلاش کنم. [او وکیل مرد سیاهپوستی است که متهم به به دختری سفید شده است]
اسکات: اگه نباید ازش دفاع کنی، پس چرا این کارو میکنی؟
آتیکاس: به چندین دلیل. مهمترینش اینکه، اگه این کارو نکنم، دیگه نمیتونم سرم رو توی شهر بالا بگیرم. حتی دیگه نمیتونم به تو و جِم بگم حق ندارید چهکار بکنید! [دستانش را دور کمر دخترش حلقه میکند] تو چیزای زشتی راجع به من توی مدرسه خواهی شنید. ولی ازت میخوام یه قول بهم بدی: که بخاطر این موضوع کتککاری نکنی، حالا هر چی هم که بهت بگن!
آتیکاس فینچ: زمانی رو که پدرم بهم یه تفنگ داد یادم مییاد. بهم گفت نباید باهاش چیزی تو خونه رو هدف بگیرم، فکر کنم چون اونموقع تو حیاط پشتی به قوطیهای حلبی شلیک کردهبودم، اما گفت بالاخره یه روز بهم اجازه میده به پرندهها شلیک کنم و هرچی که بخوام، میتونم زاغ کبود بزنم، اما یادم باشه که کشتن مرغ مقلد یه گناهه!
جِم: چرا؟
آتیکاس: خب، گمان کنم چون مرغ مقلد تنها کاری که میکنه، آوازخونیه که ما لذت ببریم. اونا محصولات مزارع مردم رو نمیخورن. توی کرتهای ذرت آشیانه نمیسازن. کاری نمیکنن، جز اینکه با تمام قلبشون برامون آواز بخونن.
آتیکاس: باید حافظهمو از دست دادهباشم، نمیتونم بهخاطر بیارم جِم بین ساعت ۱۲ تا ۱۳ کجا بوده! هرچی که هست، باید قبل از دادگاه باشه. البته روشنه که این یه مورد دفاعشخصی بوده. من، آههه، من، فوراً میرم اداره و…
کلانتر تِیت: آقای فینچ، شما فکر میکنید جِم به باب اِوِل چاقو زده؟! واقعاً این چیزیه که فکر میکنید؟ پسر شما هرگز کسی رو نمیکشه!
[آتیکاس و کلانتر به بو»، مرد لالی که جان بچههای آتیکاس را نجات داده و در اتاق است، خیره میشوند]
کلانتر: باب اِوِل خوش روی چاقوش افتاده، اون خوشو کشت! یه سیاهپوست بی هیچ دلیلی مرده. حالا این مرد مسئول این مرگ هست. بذارید ایندفعه، مرده، خود مرده رو دفن کنه آقای فینچ. تا حالا نشنیدم کسی بگه برای یه شهروند جلوگیری از جُرم، برخلاف قانونه و باید دادگاهی بشه. این مرد دقیقاً چهکار کرده؟ البته ممکنه بهم بگید وظیفهمه که همهچیز رو برای مردم شهر توضیح بدم و چیزی رو پنهان نکنم. خب، میدونید بعدش چی میشه؟ تمام خانمهای شهر، از جمله زن خودم درِ خونهی این مرد رو میزنن و براش شیرینی میبرن. فکر دستگیر کردن مردی که به شما و این شهر خدمت بزرگی کرده و کشتنش، برای من، این گناهه… این یه گناهه! و من حتی فکرشم نمیکنم! شاید خیلی سرم نشه آقای فینچ، ولی هنوز کلانتر این شهرم و باب اِوِل خودش روی چاقوش افتاد. شب بخیر آقا! [کلانتر خانهی فینچ را ترک می کند.]
اسکات: آقای تِیت حق داره!
آتیکاس: منظورت چیه؟
اسکات: خب، مگه کشتن بو با کشتن مرغ مقلد چه فرقی داره؟!
پن: امروز، ۴۸اُمین سالگرد اکران فیلم بهیادماندنی کشتن مرغ مقلد» است، در روزهایی که جامعهی آمریکا ملتهب از نبرد برای دستیابی به برابری حقوق سیاهان با سفید پوستان بود. خاطرهی گریگوری پک»، برای همیشه نزد سینمادوستان زنده میماند. زمان ثابت کرد، او تنها بازیگری در تمام تاریخ بود که میتوانست این نقش را بپذیرد. در آینده، پروندهای برای این مرد بزرگ مینویسم، در وقتی مناسب!
رو ,مرد ,یه ,شهر ,مرغ ,آتیکاس ,این مرد ,کشتن مرغ ,باب اِوِل ,می كند ,مرغ مقلد
درباره این سایت